********شعر قهوه*********
(شعر خیلی قشنگیه.خودم که خیلی دوسش دارم.حتما بخونیدش.نظرم یادتون نره )
باز هم در کافه ام.به یادت قهوه میخورم
فال میگیرم.باز هم کلافه ام
...
انتظار من چیست؟از این قهوه ی زهر گون
از این فنجان مشکی.از این دل پر از خون
...
انتظار من چیست؟از این دنیای خالی
از چشمان بی روح.از دل های سفالی
...
قهوه تلخ است.روبه رویم یک صندلی تنهاست
هر کسی را نمی پذیرد.شاید بی سرنشین زیباست
...
خیره می شوم به او.تورا روی او میبینم
به جای تو من خودم.رو صندلی می نشینم
...
می نوشم از جای تو .قهوه را از لب همان فنجان
آه چه تلخ است .همچون مرغی که مرده در آغوش سرد زندان
...
می نشینم بر جای خود.می خواهم سیر ببینمت
خاموش باش هیچ مگوی.همه را گفته چشم پر غمت
...
چه چشمان عاشقی داری.چه دستانت گرم و سوزان است
دلت در مقابل قلب تیره ام.خورشیدی روشن و فروزان است
...
سیگار میکشی یا قهوه میخواهی؟راستی تو هم مثل من بیماری؟
آه چه سوال پوچی دارم.معشوق همچو عاشق نیست سیگاری
...
قهوه ات را بخور سرد می شود.همچو عشق داغ و سوزانت
همچو مهر نابی که روزگاری .شعله ور بود در خمار چشمانت
...
به دلت نگیر زبانم تلخ است.همچو قهوه زجر میدهد
همچو تو همچو معشوقی که.بر دل عاشقش داغ مینهد
...
باید بروم دیگر .کافه دارد دگر میبندد
کافه دار هم میرود.همچو تو بر من میخندد
...
به زنی که روزگاری دور.در همین کافه روی همین میز
قهوه مینوشید با معشوقش.بر غم چشمان مردم میخندید
رها(م.ج)