رسد روزی ک باز آیی و پرسی ک دل دیوانه کو؟
در بر این تلخ لب ها،خنده ی مستانه کو؟
بر در و دیوار خانه چ شده آن همه عشق؟
آن همه شور و نشاط و آن دل شاهانه کو؟
رسد روزی ک با چشمان اشک آلود خویش
بنگری بر من ک ای غافل ره میخانه کو؟
من بگویم ک تو کردی من ب زلف خود اسیر
تو بگویی این همه زلف،ولی آن شانه کو؟
رسد روزی ک پرسم ز تو و چشمان تو
شمع آب گشته پس آن سیه پروانه کو؟
تو بگویی ک چرا آن را سیه پنداشتی؟
من بگویم ک سیه رنگ جنون باش،ولی دیوانه کو؟