**********شعر رهگذر*********
این شعر بهترین شعریه که تا حالا گفتم.حتما بخونیدش به نظر خودم که عالیییییه.
رهگذر
شاکی مشو از دست من .رهگذری بیش نیستم
عمری برای خود .بی هدف می زیستم
غریبه ای از شهر خویش .رانده شده به سوی تو
از جسم او بیرون برفت .روحش بدون بوی تو
مسافری غریبه که .بیاد تو آمده است
مرو...مرو...شاکی مشو .بدون تو مسافر است
دلش گرفته از همه .از این همه دروغ و ننگ
از این همه رهگذری .که بر دلش کوبیده سنگ
از گرگ های میش پوش .تا ابلهان تیز هوش
از ماهیان ساده .تا لشکری آماده
زده بر دلش ضربه .دست های پشت پرده
خون است دل بی باکش .سوخته دل و املاکش
دنیا برایش فانیست .دیگر دلش زیبا نیست
افسوس ها خورده .حسرت ها داشته
رنج ها برده .تا مانعان برداشته
شاکی مشو از دست او . از دستان بسته اش
از لبان تشنه اش .از صدای خسته اش
شاکی مشو از دست من.از من که بی تو مرده ام
از من که عشق تورا .تا آسمان ها برده ام
رها (م.ج)