اعجاب نگاه تو...
در این آرمیدن ها و در این کشمکش هایم
یک جهان پر ابهامم به هر کس روی بگشایم
چنان بغضی دلم دارد که از رستن ز آن زارم
که نه میمیرد این بغض و نه من چون ابر می بارم
از اعجاب نگاه تو از این عالم دگر دورم
مرا دعوت به دیدن کن که من از عاشقی کورم
تو ای دیبای دیرینه طنین خویش نثارم کن
تو که خصم خزانی پس، چو خود، من هم بهارم کن
تو ای طرار قلب من، شفقت کن برای دل
که با تو من همان نوحم که کشتی بر زند بر گل
تو ای بیگانه با عاری چه عاید گشته ای از ناز؟
پر بگشای به سوی من که من از دل کنم آواز
مرا بسپار به دست باد منم آشفته ی سرکش
تو ای منجی پاک من مرا از من به خود بر کش
رها(م.ج) 12/92