رها
رهایم کرده ای ...من هم رهایت میکنم
رفته روزگاری که گفتم جان را فدایت میکنم
بی وفا گر رفته ای حسابت با خداست
تو برو اما باز من دعایت میکنم
نه دگر شادم نه غمگینم دگر
بی هدف من این نفس ها را هدایت میکنم
تو همان برگی ز چشم درخت افتادی
دگر عشقی نیست از خاطره هایم جدایت میکنم
آبرویم برده ای تو...باشد برو باکی نیست...
خورشید یک ور نمی تابد...من هم رو سیایت می کنم..
زندگیم داده ای بر باد هان کور نیستم
هر کجا باشی روزگاری من فنایت میکنم
رها(م.ج)