خنجر زنی بر جان من سالم تویی دیوانِ من
من سر دهم آیات را اما تویی سبحان من
خورشید در میعاد تو جان میدهد رخشان من
ماه روی پوشانده است از روی تو تابان من
ترکه نزن بر این دل دیوانه و عصیان من
شسته تمام رغبتم چشمان پر باران من
بازآ دگر ای یوسفم بر این دل کنعان من
از دوریت کم سو شده نور دل و چشمان من
بشکن ستون و ریشه ام اینک تویی بنیان من
تا آمدی جانی بده بر این تن بی جان من
بر قلب من حکمی بکن ای گوهر پنهان من
دیگر نگویم شعری تا که تویی عرفان من
تورات را دیگر ببند زیرا تویی قران من
بر خا نه ام سویی بده مهمان سر گردان من
رها (م.ج)