دگر فرهادی نیست...
خدایا پایان ده دیگر...که نای راه رفتن نیست...
دگر نشکن دل که این جا...دگر جا برای گور کندن نیست...
بینداز از فکر این عالم...عشق و عاشقی کردن را...
که از این عاشقی ها..آه...دگر هیچ راه رستن نیست...
چه بسیار مجنون که بستنداما...دوای دیوانه بستن نیست...
خدا ز سرها عاشقی را بیرون کن...چاره ی این کار دل شکستن نیست...
چو لیلا و شیرین زیادند در شهر...ولی دگر فرهادی برای کوه کندن نیست...
رها(م.ج)16/12